خلاصه قسمت چهلم سریال جواهری در قصر

با عضویت در خبرنامه سایت میتوانید از قرار گرفتن جدیدترین خلاصه قسمتهای سریال جواهری در قصر آگاهی پیدا کنید

 

خلاصه قسمت چهلم سریال جواهری در قصر

 

 

...یانگوم به افسر مین میگوید که منظورش از طرد شدن قطع رابطه دوستانش در داروخانه سلطنطی است و اشک میریزد....

یانگوم مسائل پیش آمده را برای افسر مین بازگو میکند...و میگوید من فقط داشتم راه خودم را میرفتم...و به اینجا رسیدم...

یانگوم میگوید که تا حالا خوددار بودم و تحمل میکردم ولی از حالا نمیتوانم...و احساسات خود به افسر مین میگوید...و افسر مین حرف هایش را تایید میکند و میگوید این فقط یک مانع دیگر سر راه شماست...و سعی میکند به یانگوم اعتماد به نفس بدهد...

ولی یانگوم میگوید که اعتماد و اعتقادش را از دست داده...

و افسر مین میگوید که پلیدیها را دور بریزید و دوباره قد راست کنید...و میگوید من از بانو سو ضعیف اصلا خوشم نمیاید و شما باید بروید بیرون...

یانگوم متقاعد میشود.... و زمانی که از خانه به همراه افسر مین بیرون میان دچار مشکل میشوند...

یک عده تمام بلاهایی که سرشون اومده از چشم یانگوم و افسر مین میبینند....و میگویند در حالی که سالمند در این دهکده رها شده اند ....بعد شروع به حمله کرده و افسر مین برای نجات یانگوم جلو رفته و فداکاری میکند به محض اینکه اولین ضربه را به او وارد میکنند یانگوم جلو رفته و...

 

 

میگوید که یک پزشک از قصر است و اومده که نجاتشون بده...

بعد یانگوم میگوید که دارو از شهر همسایه گرفته و باید به درمانگاه بروند...و اول بچه ها و پیرها را ببرند...

یانگوم با توجه به اینکه دارو کم دارد به درمان بیمارهایی میپردازد که وضعیت آنها بحرانی تر است..

بعد از اینکه مردم میفهمند که دارو کم بوده دوباره به جان افسر مین بیچاره میافتند...و یانگوم دوباره به نجات عشقش میرود...

سپس شروع به آروم کردن مردم میکند و میگوید که قرصها کم هستند و یادآوری میکند که غذایی هم ندارند.. و بچه ها شروع به گریه کردن میکنند...و در آخر میگوید که باید یک کسی بره و دارو بیاره و همچنین اضافه میکنه که فقط افسر مین از آنجا میتواند بیرون برود...

 

 

مردم به افسر مین 1 روز وقت میدند که داروها را بیاورد و میگویند اگر دیر کند یانگوم را میکشند...یانگوم افسر مین را در آغوش میگیرد و او را راهی میکند.....در حالی که میداند دارویی در کار نیست...

 

نیمه شب یکی از بیماران ناله زیادی میکند و از یانگوم میخواهد که به او کمک کند...سپس میگوید دلیل موافقت او با رفتن افسر مین این بوده که مردم آسیبی به او نرسانند...سپس میگوید چه کسی حاضر است دوباره به شهر طاعون زده برگردد...

دشمنان یانگوم و افسر مین از غیبت آنها سوء استفاده کرده و در جلسه پزشکان و همینطور وزیران میگویند که آنها از ترس فرار کرده اند...

 

یول ئی به پیش گیومیونگ میرود و در مقابل کاری که کرده مالکیت مزارع گیاهی آقای چوئی را میخواهد...

 

در دهکده طاعون زده یانگوم را در انباری زندانی مینند و میگویند که فریبشان داده...

 

 

دهکده آتش میگیرد...و یانگوم را در همان حال رها میکنند و میروند...

 

 

ولی افسر مین برمیگردد و بعد از جستجو بان سو را پیدا میکند و او را نجات میدهد..

 

 

 

سپس او را روی صخره میگذارد...ولی یانگوم چشمایش بسته است و افسر مین فکر میکند از دست رفته است و شروع به گریه زاری میکند که ناگهان یانگوم بیدار شده و یک صحنه احساسی شکل میگیرد...

 

 

 

سپس یانگوم و افسر مین دوباره به کمک همون آدم های بی صفت میروند...و افسر مین میگوید که داروها را پیدا کرده و یک پزشک دیگر هم میاید...و در همان لحظه سر وکله یانگ داک پیدا میشود...

یانگوم و یانگ داک شروع به معالجه میکنند...و متوجه میشوند که بچه ای که از مادرش که مبتلا به طاعون است شیر خورده ولی بیمار نشده و همچنین در یک خانواده تمام اعضای خانواده مبتلا نشده اند...

 

در قصر دشمنان یانگوم دلشاد هستند...به خاطر اینکه 15 روز از غیبت او گذشته و حتی اگر برگردد دیگر نمیتواند در قصر باشد...رئیس پزشکان این مسئله را مطرح میکند...و میگوید ابلاغ رسمی برای برداشتن یانگوم میدهد...سپس دستور میدهد که چند نفر به دو دهکده دیگر رفته...چون در آنجا ها هم شایعه شده طاعون زده است...

 

کشاورزی در حال سوزاندن مزرعه خود به یانگوم میگوید که غیر از این مزرعه تمامی مزرعه های دیگر در اطراف محصولاتشان از بین رفته..

و اینجاست که یانگوم میفهمد...مردم به طاعون مبتلا نشده اند...بلکه مسمومیت غذایی دارن...به دلیل مصرف گیاهان بیمار...از روی بی غذایی......

 

بعد یانگوم شروع به دادن زنجبیل به بیماران میکند(زنجبیل سم گیاهی را از بین میبرد)......و پس از درمان آنها به دهکده های اطراف رفته....و سپس میفهمد که تمام گیاهان مناطق آن اطراف بیمار هستند...و همچنین به قصر هم برده شده اند....

 

به سرعت به قصر میروند که خبر را بدهند...ولی در آنجا به آنها گفته میشود که اخراجند...در هر حال خبر را میدهند و همه را به تعجب وا میدارند....

در جلسه کلی قصر بانو چویی حرفهای مفت میزند...و میگوید این حرفها دروغ است...و افسر مین میگوید شما این سبزیجات را امتحان کنید...تا به همه ما ثابت کنید ...و بانو چویی مجبور میشود به این کار تن در دهد...

 

 

و بانو چویی بیمار میشود...و یانگوم برای درمان بیماری او میرود...