خلاصه قسمت 49 سریال جواهری در قصر

و شاه یاد دوران شاهزادگی اش می افته و می فهمه که اون دختر باهوش که اسم شرابا رو بلد بوده کسی نبوده جز یانگوم... یانگوم از شاه می خواد که اونو به مرکز بهداشت عمومی بفرسته که شاه در نهایت قبول می کنه...

همه از این کارش تعجب می کنن ولی اون می گه که می خواد بیشتر یاد بگیره و پیش مردم باشه و...

خلاصه میره به مرکز بهداشت عمومی....







اونجا افسر مین رو می بینه که داره برای بچه هایی که حالشون خوب شده بادبادک درست می کنه و اسمشونو روشون می نویسه... و وقتی افسر مین یانگومو می بینه که داره نگاش می کنه تصمیم می گیره که یانگومو اذیت کنه و باهاش رفتاری سنگین می کنه... (اینجاش خیلی جالبه) یانگوم هم خیلی از رفتارش تعجب می کنه...







و یانگوم شروع به درمان مردم می کنه و حتی چرک زخم یه زنو برای اینکه کمتر درد بکشه با دهن می مکه...






این یه مرد دیگه که یانگوم درمانش می کنه:






حالا شب شده و یانگوم میره دیدن افسر مین: (م یعنی مین و ی یعنی یانگوم)

م: چی شما رو اینجا آورده؟؟ (تعجب یانگوم!!!!)

ی: من یه بچه ی دیگه دارم که شما می تونید براش بادبادک درست کنید...

م: این دلیله که شما اومدین؟ (یانگوم از این حرف تعجب می کنه)

ی: و... من می خواستم خواهش کنم که به بچه ها درس بدید... منم وقتی بچه بودم دوست داشتم یاد بگیرم...

م: این دلیلشه؟! (ضد حال یانگوم)

ی: من فقط...

م: اگر این دلیلشه پس وقتی کارم تموم شد یه سری میزنم... من توی قصر هم سرم شلوغه...

ی: حتما....

م: خداحافظ (و میره)

ی: در واقع... من اومدم که تو رو ببینم...






روز بعد یانگوم می بینه که افسر مین داره به بچه ها درس میده.... بعد افسر مین و یانگوم میان بیرون:

م: من به اونا درس میدم چون این خواسته ی توه.

ی: این دلیلش نیست...

م: پس؟

ی: آیا شما هر روز به اینجا می آیید؟

م: چرا؟

ی: اگر اونا درساشونو مرتب نگیرن... (افسر مین می خواسته بره) راستی... من دوست دارم شما رو هر روز ببینم.

م: به خاطر بچه ها؟

ی: نه.. من این رو می خوام...

م: (با صدای بلند) شما باید اینو از اول به من می گفتید!

ی: پس شما منو دست انداختید؟!!

م: دست انداختم؟ تو منو تمام این مدت نگران کردی... پس تو هم باید سختیشو احساس کنی!

بعد افسر مین میره و یانگوم تا میاد یه فحش بده افسر مین برمی گرده و یه قهقه می زنه و یانگوم هم می خنده....






و بعد یه ماجرایی پیش میاد که افسر مین می خواسته بچه ای رو که درساشو حفظ نکرده بوده رو کتک بزنه که یانگوم جلوشو می گیره و در آخر هم افسر مین می گه که ما داریم مثل یه زن و شوهر رفتار می کنیم. (دیالوگا و دانلود کلیپشو براتون میذارم)

در قصر هم کسی که بانوی اول شده بود به دلیل پیری می خواد که جانشین انتخاب کنه به همین دلیل می گه که بانوان دربار (با لباس سبز کمرنگ) برای جشن تولد شاهزاده غذایی تهیه کنن و هر کس غذای بهتری درست کرد میشه بانوی اول... بانو مین هم تصمیم می گیره که سعی خودشو بکنه... و جشن میشه و شاه از غذاس بانو مین خوشش میاد... و خلاصه بانو مین میشه بانوی اول (ولی اصلا آمادگیشو نداشته و هی وقت میخواد) و در آخر هم میره پیش یانگوم و یانگوم هم بهش کتابی رو که در مورد آشپزی از بانو هن یاد گرفته بود رو بهش میده... و بانو همین هم غذایی برای عالیجناب تهیه می کنه که اون خوشش میاد...






ملکه از یانگوم میخواد که به دیدنش بره و یه سری حرفا رو میگه که یانگوم منظورشو نمی فهمه به همین خاطر هم بانوی ملازم ملکه اونو توجیه می کنه و میگه شاهزاده بیماری قلبی خطرناکی داره و همه درمانگاه میدونن که راه نجاتی نداره و تو با مهارت پزشکی که داری اونو در آرامش و راحتی بکش. یانگوم از این موضوع خیلی ناراحت میشه و تصمیم داره که اونو رد کنه...






و یانگوم میشه پزشک مراقب شاهزاده...






یانگوم خیلی ناراحته که افسر مین رو می بینه که داره به بچه ها درس میده و با هم راه میرن و افسر مین می گه که من بازنشست میشم و یه مدرسه ی کوچولو برای خودم و یه بیمارستان کوچولو برای تو در ست می کنم و یانگوم ناراحت میشه و میگه من یه بیمارستان بزرگ می خوام که خیلیا بتونن بیان و افسر مین میگه که اونو بزرگتر از مدرسش می سازه.. (حالا چرا دق دلیتو سر افسر مین خالی می کنی؟؟)






ملکه دوباره یانگومو می بینه و می گه که تو باید حتما این کارو بکنی و یانگوم میره تو فکر... و فردای اون روز یانگوم میره منتظر افسر مین و با هم میرن بازار خرید می کنن






فردای اون روز یانگوم میره و درخواست ملکه رو رد می کنه... و شاه پشت در حرفاشونو می شنوه... و شاه یانگومو دعوت می کنه تو مقر یونسنگ و ازش می پرسه که خواسته ی ملکه چیه که تو حتی به قیمت جونت هم اونو قبول نمی کنی؟ ولی یانگوم جوابشو نمی ده..

و یانگوم میدووه دنبال افسر مین می گرده تا اینکه شب می تونه اونو پیدا کنه و وقتی پیداش می کنه می پره تو بغلش و ازش می خواد که کمکش کنه فرار کنه!!






فردای اون روز افسر مین میره که استعفاشو بده و از پشت در می شنوه که شاه داره دستور میده که یانگوم بشه پزشک شخصیش...

و یانگوم هم نامه ی خداحافظیشو می ذاره کف اتاقش...

و ماجرا همچنان ادامه دارد
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد